علی جعفریعلی جعفری، تا این لحظه: 20 سال و 2 ماه و 20 روز سن داره

ماجراهای دو داداش مهربون

من و آرزوهایم

کودکم در چشمان زیبایت پاک ترین چشمه ها را می بینم ، کودکم در لبخند بی آلایشت ،       در صورت فرشته گونه ات ، آن هنگام که در خواب هستی ، امید را می یابم ،    وقتی معصومانه نگاهم می کنی و به آسانی شاد می شوی تمام غم هایم را به فراموشی می سپارم   محمد کوچولو بیدار شد ، علی مثل یه مامان وظیفه شناس تا صدای داداششو شنید بدو بدو رفت توی اتاق خواب . حالا دوتایی دارن می خندن . خیلی دوستشون دارم .خیلی مهربونن خیلی آرزوها داشتم که بهشون نرسیدم ولی اصلا مهم نیس چون سلامتی علی و محمد و عاقبت به خیریشون بزرگترین آرزوی من است .  
9 اسفند 1390

بدون عنوان

پاییز آمد در میان درختان       لانه کرده کبوتر           از تراوش باران         می گریزد خورشید از غم        با تمام غرورش           پشت ابر سیاهی     عاشقانه به گریه می نشیند من با قلبی            به سپیدی صبح  با امید بهاران         می روم به گلستان      همچو عطر اقاقی      لابلای درحتان  می نشینم باشد روزی           به امید بهاران             روی دامن صحرا  ...
9 آبان 1390

بدون عنوان

همیشه عاشق بچه ها بودم . وقتی فهمیدم خدا تو رو به من داده از خوش حالی می خواستم پرواز کنم . روزها و هفته ها انتظار کشیدم . هنوز چشمای خوشگلتو به این دنیا باز نکرده بودی ، ولی من با تو انس گرفته بودم . دیگه احساس تنهایی نمیکردم .  روز 21 بهمن سال 1382 بود . تو عجله کردی و سه هفته ز ود تر به این دنیا آمدی . . . چه روز خوبی بود ... اون روز عید هم بود ، عید غدیر خم . . . اسم  قشنگت علی شد ، چقدر بهت می بالیدم . 
1 آبان 1390
1