من و آرزوهایم
کودکم در چشمان زیبایت پاک ترین چشمه ها را می بینم ، کودکم در لبخند بی آلایشت ، در صورت فرشته گونه ات ، آن هنگام که در خواب هستی ، امید را می یابم ، وقتی معصومانه نگاهم می کنی و به آسانی شاد می شوی تمام غم هایم را به فراموشی می سپارم محمد کوچولو بیدار شد ، علی مثل یه مامان وظیفه شناس تا صدای داداششو شنید بدو بدو رفت توی اتاق خواب . حالا دوتایی دارن می خندن . خیلی دوستشون دارم .خیلی مهربونن خیلی آرزوها داشتم که بهشون نرسیدم ولی اصلا مهم نیس چون سلامتی علی و محمد و عاقبت به خیریشون بزرگترین آرزوی من است .
نویسنده :
حستی
14:29
بدون عنوان
بدون عنوان
پاییز آمد در میان درختان لانه کرده کبوتر از تراوش باران می گریزد خورشید از غم با تمام غرورش پشت ابر سیاهی عاشقانه به گریه می نشیند من با قلبی به سپیدی صبح با امید بهاران می روم به گلستان همچو عطر اقاقی لابلای درحتان می نشینم باشد روزی به امید بهاران روی دامن صحرا  ...
نویسنده :
حستی
20:18
بدون عنوان
بدون عنوان
پنج ماه پیش خدا به علی آقا یه برادر کوچولو داد . دقیقا روز اول خرداد 1390.
نویسنده :
حستی
19:42
بدون عنوان
همیشه عاشق بچه ها بودم . وقتی فهمیدم خدا تو رو به من داده از خوش حالی می خواستم پرواز کنم . روزها و هفته ها انتظار کشیدم . هنوز چشمای خوشگلتو به این دنیا باز نکرده بودی ، ولی من با تو انس گرفته بودم . دیگه احساس تنهایی نمیکردم . روز 21 بهمن سال 1382 بود . تو عجله کردی و سه هفته ز ود تر به این دنیا آمدی . . . چه روز خوبی بود ... اون روز عید هم بود ، عید غدیر خم . . . اسم قشنگت علی شد ، چقدر بهت می بالیدم .
نویسنده :
حستی
14:16